بدون شرح!

سیاه پوشیده بود، به جنگل آمد... من هم استوار بودم و تنومند! من راانتخاب کرد...

دستی به تنه و شاخه هایم کشید، تبرش را در آورد و زدو زد... محکم و محکم تر…

به خودم میبالیدم، دیگرنمیخواستم درخت باشم، آینده ی خوبی در انتظارم بود.

میتوانستم یک قایق باشم، شاید هم چیز بهتری...

درد ضربه هایش بیشتر می شد و من هم به امید روزهای بهتر توجهی به آن نمیکردم…

اما ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد، شاید او تنومند تر بود، شاید هم نه! اما حداقل به نظر

مرد تبر به دست آن درخت چوب بهتری داشت، شاید هم زود از من سیرشده بود و دیگر جلوه ی

برایش نداشتم،

مرا رها کرد با زخم هایم، واو را برد...

من نه دیگر درخت بودم، نه تخته سیاه مدرسه، نه عصایی برای پیرمرد و نه قایق و... خشک

شدم...

میگویند این رسم شما انسانهاست، قبل از آن که مطمئن شوید انتخاب میکنید و وقتی با ضربه

هایتان طرف مقابل را آزار می دهید او را به حال خودش رهامیکنید!

ای انسان تا مطمئن نشدی تبر نزن! تا مطمئن نشدی، احساس نریز... دیگری زخمی می شود...

خشک می شود!‬

 



نظرات شما عزیزان:

نیلوفر
ساعت21:50---14 آبان 1393
انسان ها همینن.تبر رو میزنن اما بعد پشیمون میشن.
در حالی که دیگه پشیمونی فایده نداره.با این حال میرن و پشت سرشون رو نگاه نمیکنن.
و از اونطرف کسی که تبر خورده یه عمر طعم تلخ اون تبر تو ذهنشه.
...


3aeid
ساعت11:21---2 آبان 1393
دمت گرم ...
،
فقط تو این موندم ک چی شده دست از پستای سرکاریی بر داشتی!!!
آخه این پستات که زیادنو من برآ اینکه مطمئن شم سرکاری نیستن اول ی نگایی به آخرش میندازم بعد می خونم، بر خلاف اکثر پستای قبلیت ان...
در شگفتییییییییییییییییییییییییم.. ..
خودمونم توش موندیم جون شما :D
خخخخخ ینی ببین چقد اذیت کردیم ملتو دیگه کسی بهمون اعتماد نداره =))))
در شگفت بـــــــاش :D


نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه:





[ سه شنبه 29 مهر 1393برچسب:, ] [ 19:8 ] [ Narges & Hadiseh ]

[ ]